محل تبلیغات شما

از قبل میدونستم این تعطیلات تو خونه میگذره. شب سه شنبه همسر گفت بریم اطراف تهران. گفت صبح بریم گفتم تا کارام رو بکنم ظهر میشه. گفت دیره، پس فردا بریم. شب چهارشنبه وسایل رو جمع کردم.


چهارشنبه همسر دیرتر از من بلند شد. بعد حموم رفت. بعد گفت یه چیزی بخوریم. شد ۱و ۲ ظهر. گفتم دیروز گفتی دیر میشه الان ظهر شده که. الان جا پیدا میشه اصلا؟ 


گفت بریم اگر جا پیدا نشد برمی گردیم. بعد همچنان پا نشد بریم. بعد گفت ما بعدا هم می تونیم بریم. وقتمون که دست خودمونه. البته همیشه اینو میگه و جایی هم نمیریم.



گفتم میخوای فردا صبح بریم ولایت ما؟ مامانم گفته داییم اینا فردا شب برمی گردن. بعدش خودمونیم. چون همسر سختشه جایی شب بخوابه که بقیه هم باشن.


گفت حالا الان بریم بیرون. من سمت لواسان تو ذهنم بود. همسر گفت بریم سمت کن و امامزاده داوود. گفتم نظر اون باشه. رفتیم. به اندازه شمال تو ترافیک بودیم فقط. همه جا شلوغ و بهم ریخته. فقط یه جا یکم نشستیم چایی خوردیم و سه چهار ساعت تو ترافیک برگشت بودیم.


قرار بود شام بخوریم. یه جا هم پیاده شدیم رفتیم گفت معلوم نیست چطور باشه. بریم فرحزاد همونجا که میشناسیم و خوبه. 


اینقدر تو ترافیک بودیم که دخترم خوابید و خیلی دیر رسیدیم. گفتم جایی نمیشه بریم. یه ساندویچ گرفتیم.


قرار شد نزدیک ظهر راه بیفتیم و ناهار رو تو راه بخوریم و بریم. صبح مامانم زنگ زد که داییت اینا احتمالا جمعه صبح برگردن! میدونه همسر سختشه. میگفت نمیدونم سختش هست یا نه. بقیه هستن سر و صدا میشه. ولی اگه بیاید خوبه چون عیده، پاکت پول بیار برای داییت کادو ببر!


یعنی قبل رفتن نرفتن ما فکر کادو دادن به بقیه س فقط. منم ناراحت شدم گفتم بزار ببین اصلا میایم.


هیچی نرفتیم. همسر میگه بریم. من میگم نه. الان میگه بریم بعد هی میخواد بگه چرا اینجور بود چرا اونجور بود. میگه نمیگم ولی میدونم میگه. مامانمم جور دیگه میره رو اعصاب. میخواد تند تند مارو خونه خاله و دایی ببره. از این طرفم همسر همیشه ادا داره سر این چیزا. همون دیشبم میگفت اگه گفتن خونه این و اون بریم چی؟ 


کلا همه چی رو به خودش و من سخت و زهر میکنه.


اینم تعطیلات ما.




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها