محل تبلیغات شما

سلام

از سفر برگشتیم. خوب بود و خوش گذشت. روز اول تا حرکت کنبم کلی حرص خوردم چون همسر یواش کار میکنه. موقع حرکت ناراحتی کرد که من کارامو ول کردم بخاطر تو دارم میام که راحت بری و برگردی بعد تو غر میزنی و همش ناراحتی. از قضا اون روز دخترم اصلا‌ نخوابید و نمیذاشت کار کنم. تجربه شد که کارهام رو شب قبل انجام بدم و روی خوابیدنش حساب نکنم. خیلی کلافه شده بودم. مجبور شدم از دل همسر دربیارم.


یکم که گذشت و راه افتادیم بهتر شد. اتفاقی همزمان با برادرم راه افتادیم و تو راه همدیگه رو دیدیم. 


من دوست دارم بین راه زیاد وایستیم ولی چون دیر بود خیلی نایستادیم. ۱۲ رسیدیم خونه خواهرم. خودشون رفته بودن حنابندان. داییم اینا بودن. تا چایی بخوریم و خواهرم اینا بیان و بخوابیم شد ۲-۲،۵. دخترمم بیدار بود! تو ماشینم تا قبل تونل کندوان بیشتر بیدار بود. بعدش خوابید.


صبح پنجشنبه هم ۸ بیدار شد. کلا ساعت بیداریش شده ۸. بعد صبحونه رفتیم لب دریا و دخترم دریا رو دید. یکم بودیم بعد برگشتیم خونه. خواهرم اصرار داشت همه بریم آرایشگاه. همه رفتیم. نزدیک بود و زود آماده شدیم. تالار هم نزدیک بود و زود رفتیم. 


اولش که نوازنده های مرد داشتن سازها رو تنظیم می کردن. بعدم که عروس و داماد اومدن داماد جز مدت کوتاهی همش تو زنونه بود و ما هم همش روسری سرمون بود. 


بعد شام هم کلا مختلط شد. تازه به قول خواهرم این مجلس جدا حساب میشه. عروس هم که کلا راحت بود و با همه محرم. چون قبلا اینجوری نبود عجیب بود برامون. نکته جالب اینکه کلا رقص بلد نبود ولی قبل عروسی کلاس رقص رفته بود و چنان یاد گرفته بود که همه انگشت به دهن مونده بودن.


یه کلیپ خیلی باحال هم داشتن که پخش کردن. دو بار فرمالیته داشت، تازه داماد معتقد بود عروس کم خرج و قانعه. 


آخرشب که قاطی شد همه مردا اومدن تو زنونه جز همسر. وسطاش دخترمو دادم بهش چون سر و صدا زیاد بود. البته گوش‌گیر داشت. یکم گذشت برادرم هی گفت بریم. داییم اینا میخواستن تا آخر باشن. از همسر پرسیدم گفت دخترم همش ناآرومه. گفتم بریم. ماها زودتر رفتیم و بقیه یه ساعت بعد اومدن. دخترم البته باز با ۲،۵ بیدار بود. 


دیروز صبح همسر می گفت برگردیم.‌ من راضی نبودم. بعد گفتن عصر جاده یک طرفه میشه بهتره. خواهرمم گفت اگر تا عصر هستیم پس من پاتختی برم. بده باشم و نرم. گفت شما هم بیاید. 


همسر یکم سختش بود. خانم داداشمم بدش نمیومد زودتر بیاد چون شاغله. شوهرخواهرم گفت حالا یه سر بریم بیرون. جایی کارداشت، داییم و همسرم برد. داداشم دیر بیدار شد. اونا که رفتن گفت بریم تهران. گفتم الان برید فلانی ناراحت میشه چون گفت اگر موافقید ما باهم زودتر برگردیم. 


خلاصه برادرم و خانمشم رفتن بگردن. خواهرمم رفت کمک جاریش برای اینکه ناهار ببرن برای خانواده داماد. رسمشون بود. ما هم خونه موندیم. باد و بارون بود. مادرم گفت بریم قدم بزنیم. گفتم باد میاد با بچه سخته. گفت بزار و بریم. گفتم نه. فکر کردم بده. چون روز قبلم گذاشتم پیش مامانمم و با همسر رفتیم خرید مجتمع خریدی کنار خونه خواهرم. 


بااینکه عاشق شمال بارونی ام نشد برم بیرون و عملا خیلی جایی نرفتم. بعدازظهرم رفتیم‌پاتختی و برگشتیم و حدود ۷ راه افتادیم. جاده خلوت بود. ولی تو ارتفاع برف و بوران بود. دخترمم از موقغ حرکت خوابید تا ۷،۵ صبح. جز موقع شام خوردن که بیدار شد.


صندلی غذا و صندلی ماشینم براش گرفتیم. وسایل خواهرزاده م بود. صندلی غذا رو همونجا امتحان کرد ولی صندلی ماشین رو نه. کل مسیر بغلم خواب بود. 


قبل اینکه برام شام بایستیم خریدار خونه مادرهمسر زنگ زد گفت پولم آماده س. تا قبل عید بریم سند بزنیم. همسر به داداشش زنگ زد خبر بده، جواب نداد. منم به نظرم خبر خوبی بود گفتم زنگ بزن مامانت. گفت جواب نمیده. باهم بحث کردیم. گفتم خب خواهرت جواب میده. چون این مدت خواهرش مدام جواب می داد. 


اونم اومد خبر خوب بده مثلا! مادرش شروع کرد غر زدن که بیخود تخفیف دادی بهش. باید بده. اذیتمون کرده. همسر گفت چه اذیتی کرد سر پول دادن؟ خیلی ناراحت شد زود حرفش رو زد و قطع کرد.‌منتها عصبانی شد و داد زد، دخترم از خواب پرید و زد زیر گریه. اونم بیشتر ناراحت شد و به مادرشم گفت. 



برای تحویل خونه گویا باید وامی رو تسویه کنن که میخواست بره زود برن دنبالش تا دیر نشه. منتها مادرش کلا قاطی کرده. جای تشکر همش طلبکاره که تو داری منو می بری تو قفس. داری خونه رو ازم می گیری!


انگار همسر گفت یه طبقه رو مفت بده بره یا اون مجبورش کرده که بیاد تهران. همسر دیگه خودش گفت مادرم هرچی داشت آتیش زد، به این آخری رسیده حالا حسابگر شده سر ۱۰-۱۲ تومن اینجوری می کنه.


منم ناراحت شدم. گفتم مادرت خیلی ناشکره. تو چکار باید بکنی که نکردی؟ مگه تقصیر تو بوده که با تو دعوا می کنه؟ بخاطرشون شب و روز نداری بازم ناراضیه. هر کار براشون بکنی آخرش یه چیزی دارن که ازت طلبکار باشن. مالش رو بخاطر یکی دیگه از دست داده، با تو دعوا داره. حالا به اون حرف نمیزنه نزنه، چرا زورش به تو میرسه؟


کل بازسازی خونه رو همسر انجام داده. مادرش اصلا نفهمیده چطور انجام شده و کی انجام داده. بازم طلبکاره. والا نمی دونم چکار باید براش کرد که راضی بشه.


اینکه پولت کمه، اینکه خونه ت کوچیکه تقصیر بقیه نیست. مشکل اینه که سالها متوهم بودی که خیلیییی پولداری، حالا فهمیدی که نه.


حتما ناراحته چرا همسر پول نداره بهش بده خونه بزرگتر بخره. یکی نیست بگه وقتی سر خود با عقل دخترت خونه میفروشی، تبعاتشم قبول کن. 


جالبه که تا قبل از این مدام غر میزد خونه م کوچیکه. فلانی -همسر- بد ساخته. هر قدرم همسر توضیح میداد بخاطر ضوابط ساختمان و شکل زمین که عرضش کمه، جور دیگه نمیشد ساخت نمی فهمید. حالا الان همسر می گه خونه براش عزیز شده می گه این خوبه! 


همسر خودش رو به آب و آتیش زد و دو بار قرض گرفت که کار انجام بشه. باز می گن هیچ کار نکردی. اصلا هم نمی‌فهمن که اخلاقش چطوره. نمی‌‌فهمن می‌گه رو انداختن پیش بقیه برای من مرگه، می‌گن عرضه نداری از دوستات بگیری! 


بازم همسر دنبال کاراس که برن خونه جدید و خیالش راحت شه. ولی اینایی که من دیدم، جای تشکر نفرین می کنن.


اینم شانس ما.




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها