بعد ۶ روز برگشتیم خونه. از قهرم بیشتر طول کشید!
امروز ظهر دخترمو بردم آتلیه. عکساش خوب شد. هرچند میدونم جاهای شیکتری هم هست ولی تو این شرایط خوب بود. م رفتم. نزدیک خونهمون بود. همسر گفت برو خونه منم عصر میام. ولی مامانم گفت برگرد همینجا. شاید کارش تا شب طول کشید. گفتم برگردم به هیچ کارت نمیرسی. خونهت همش بهم ریختهس. گفت عیب نداره. کاری ندارم.
منم برگشتم. سختم بود برم خونه. همسر هم ۸ شب اومد دنبالم. تازه فقط وسایل رو ریختن تو خونه و اومدن. یه سری آوردن خونه ما. یه سری هم البته برای استفاده خودمونه. میز غذاخوری همسر یا آینه قدی که داشت.
همسر هی میگفت مادرم خیلی خسته شد و خیلی کار کرد. خیلی وسیله بود. میگفت کلی خرت و پرت پیدا میشد که اصلا خبر نداشت ازشون. از پودر تا حبوبات و ظرف و ظروف قدیمی.
میگفت من خیلی کار نکردم. بیشتر خودشون بودن. منم گفتم زودتر شروع میکردن اینقدر خسته نمیشدن! چندبارم تکرار کردم که ۶ روزه نیستی و یادت رفته بود زن و بچه داری. دخترم که وقتی دیدش نه مثل قبل ذوق کرد، نه رفت بغلش. گفتم یادش رفته.
همسر خیلی خسته بود ولی آروم. چون تونسته بود قرض دوستش رو بده. همه تلاشش برای همین بود که خونه رو قبل عید تحویل بدن که از خریدار پول بگیرن و بتونه قرضش رو بده که شد. گفتم همه اون سختیها که میگفتی رد شد و تموم شد. مونده جابجا کردن وسایل که قراره تو عید برن انجام بدن. امروز یه پولی هم به حساب همسر واریز شده که میگه نمیدونم چیه و از طرف کی.
بعدازظهر زنگ زد بهم خواهرش گوشی رو گرفت و تشکر و عذرخواهی کرد بابت این چند روز! گفت حتما خیلی سخت گذشت. گفتم آره! چرا بیخود تعارف کنم بگم نه؟ هرچند خونه مادرم بودم و کارم کمتر بود ولی باید به اونا بگم سخت گذشت.
ببینیم مراحل بعدی چی میشه.
درباره این سایت