باهمسر حرف زدم معلوم شد مادر و خواهرش این مدت که اونجا بودن هیچکار نکردن! هیچی جمع نکردن! گذاشتن پسرا برن براشون کار کنن. خیلی حرصم گرفت و درجا به همسر گفتم. گفتم بچه نیستن که، میتونستن جمع کنن. خواهرتم که حرف میشه میگه من کار هیچکس رو قبول ندارم. ولی عملا همه باید دورش باشن تا کار کنه.
والا زور داره دوتا زن گنده بیکار هیچ غلطی نکردن. پسراشون زن و بچه رو ول کردن رفتن سه چهار روز علاف بشن و حمالی کنن!
بعد مادرش موقع اثاث کشی ما صد بار گفت بچه م خسته شد! برای خونه خودش بچه ش خسته نمیشه که دوتا زن گنده یکم به خودشون ت بدن و کار کنن.
با همه اینا بازم خانما قبولشون نیست و دماغشون بالاست. دوتا پسرا خودشونو به آب و آتیش زدن که خانم راضی بشه. برای چی؟ برای کاری که بخاطر دخترش و به اجبار اون داره میکنه!
همینقدر پررو، همینقدر طلبکار، همینقدر پر مدعان!
منم اینارو به همسر گفتم. اولش هی گفت هیچکس به دلش نیست و حال نداره. من که ادامه دادم گفت تند نرو و بحث درست نکن و وظیفمونه. منم گفتم مادر و خواهر من برای کمک میومدن، یه روز کم کار کردن کلی غر زدی. بعد خانواده خودت وظیفه ندارن کار خودشونو بکنن؟ اینارو میگم که بدونی منم میفهمم.
آخرش گفت میدونم ولی گیر کردیم!
دیگه ادامه ندادم ولی باید میگفتم تا مجبور شه بگه گیر کردم و کارای خودش یادش بیاد و اینقدر خانوادگی پرمدعا نباشن.
به خانواده شم به وقتش میگم.
درباره این سایت