محل تبلیغات شما

تو عروسی عمه ها و زن عموهام رو دیدم و بچه هاشون رو و راستش دلم فامیل خواست. ما مشکل خاصی باهاشون نداشتیم. فقط وقتی پدرم از پیش ما رفت رابطه کم شد و قطع شد. 


ولی الان دلم رفت و آمد میخواد. تنها بودن بده. به مادرم گفتم فامیل ما از خیلی ها بهترن. مشکل خاصی ندارن. چه ایرادی داره رابطه باشه؟ 


مادرم خودش مشکل نداره. شایدم بدش نیاد، خواهرم کلا خیلی احساساتی نیست و دلش برای کسی تنگ نمیشه.


شب مراسم خواستم زودتر بیام پایین که مردها رو ببینم ولی باز دیر شد. یعنی واستادم از مهمونا خداحافظی کنم. بعد گفتم خب میومدی پایین همه رو با هم میدیدی! بازم خیلی ها رو ندیدم و رفته بودن. 


دیروز تو اینستا دنبال فامیلا گشتم. یکی از پسرعمه هام رو داشتم، بقیه رو پیدا کردم. با همه تفاوت ها که بین همه هست، فامیل داشتن خوبه. 


واقعا تصمیم دارم رابطه رو شروع کنم. به مامانم میگم و خواهرم. مخالفم بودن بودن. من زندگی خودم رو دارم. 


یه کار دیگه که قبل عروسی کردم مدیریت خواهرم بود. قبلا گفتم خواهرم خیلی زبوتش تنده. به همه چیزم کار داره و بد برخورد می کنه. مامانم رسما دلشوره داشت بابت برخورد خواهرم. بخصوص بابت اینکه بعد دعوت های اصلی چند نفر دیگه رو دعوت کرده بود و می ترسید خواهرم دعوا کنه. 


روز قبل عروسی به شوهرخواهرم پیام دادم و گفتم مامان بابت همچین چیزی دلشوره داره. لطفا باهاش حرف بزن که بد برخورد نکنه و چیزی نگه. 


جوابم رو نداد ولی رفتار خواهرم خیلی خوب بود. هم روز مراسم هم فرداش که خونه مادرم بودیم. 


دو هفته دیگه شمال عروسی برادرزاده شوهرخواهرم دعوتیم و مادرم میگفت بخاطر رفتار خواهرم نمیخواد بیاد. ولی الان که رفتارش عوض شده میگه میام.


خوشحالم این کار رو کردم. خودم خواستم ولی بد نیست مادرم لااقل بگه کار خوبی کردی. همین کار رو برادرم می کرد هرجا می نشست می گفت فلانی چقدر به فکر منه. 


ولی خب من کلا خیلی دیده نمیشم. 




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها