هرسال مادرم برای خونه تی میومد کمک. خودش میگفت و میومد. امسال که بچه کوچیک داشتم هیچی نگفت. گفتم آخرشب که دخترم میخوابه کارام رو بکنم. همسر هم گفت مادرت همیشه بهت سر میزد، کمکت میومد، امسال عروس دار شده نمیاد؟
درسته که وظیفه نیست و لطفه، ولی خب عجیب بود که کلا چیزی نگفت. میگفت کارگر بگیر که هم دیر یادم افتاد هم خواستم تو هزینهها صرفه جویی کنم. منتها دیدم نمیشه. شبها خیلی وقتها فرصت نیست. دیگه گفتم بیاد کمک. دیشب خونه برادرم بودیم برای رد و بدل کرون خلعتیهای عروسی، از همونجا اومد خونهمون. گفتم دخترمو نگهدار تا من کارهام رو بکنم.
صبح با دخترم تو اتاقش بود و همونجور که دخترم مشغول بازی بود کمدش رو مرتب کرد. منم رفتم سراغ آشپزخونه و تمومش کردم. فرشها رو هم داده بودیم برای شستن که امروز پهن کردیم.
مادرم هی میگه کمدهات رو مرتب کن جا باز بشه. جابجاییش خوبه ولی گاهی زیادی خوبه. همش دنبال اینه که وسایل رو بفرسته گوشه کنار که جا باز بشه. درنتیجه نصف وسایل تو بقچه و کارتن میره و سال تا سال استفاده نمیشه. چون آدم یا یادش میره یا حوصلهش نمیگیره بره برداره.
امسال البته مختصرتر از همیشه کار میکنم. در حدی که میتونم. روی همسر هم نمیشه حساب کرد چون درگیره خونه مامانشه! دیروز مادر و خواهرش رفتن تمیزکاری، امروز خسته بودن نرفتن! ۷۰ متر خونه فکر کنم یه هفته طول بکشه تمیز کنن. باز خداروشکر من بچه کوچیک دارم والا انتظار داشتن تو تمام این مراحل حضور فعال داشته باشم!
درباره این سایت