محل تبلیغات شما

سلام


هفته قبل دوشنبه رفتم خونه خواهرم. شب رفتیم خونه داداشم و مادرم اومد پیش ما. فردا و پس فرداش مشغول تمیزکاری بودم و مادرم بیشتر دخترم رو نگه داشت. هرقدرم تونست کمک کرد. مثلا کمد دخترمو مرتب کرد. البته به سبک خودش که از آدم سوال نمی‌کنه و کار خودش رو می کنه.


همسر هم درگیر کارای خودش و خونه مادرش بود. خونه برادرمم نیومد چون من گفتم قراره زیاد نمونیم. اونم گفت حدود ده شب میرسم منم گفتم نیا. دیره. خانم داداشمم گفت شام بیاید.‌خانواده خودش یکم دیر اومدن و تا ۱۱ اونجا بودیم. سر همین همسر خیلی ناراحتی کرد که به نظرم غیرمنطقی بود. فردا ظهر خودش پیام داد و عذرخواهی کرد و طبق معمول اعصابش از جای دیگه خرد بود!


پنجشنبه ناهار خونه دوستم دعوت بودم. همسر که قرار بود بره خونه مادرش و کار خونه رو تموم کنن و برن شهرشون. من و مامانم باهم اومدیم بیرون.‌اون رفت خونه ش منم بعد مهمونی اومدم‌‌ خونه‌مامانم و هنوز اینجام. 


دیشب تازه رفتن. همسر دیروز خونه بوده و حال نداشته بره. گفته اومده پیش من! الانم مثل چی تو گل گیر کردن بابت وسیله‌های زیاد و جای کم.


مدامم میگه اعصاب ندارم و روحیه م خسته س  و کار زیاده. منم گفتم مدام اینارو تکرار نکن. به کارای انجام شده فکر کن. همش نگران جور شدن پول و پاس شدن چک ها بودی که شد. دیگه مونده اثاث کشی که خستگیش بدنیه فقط. فوقش یه روز دیرتر میشه ولی انجام میشه.


امروز دقیقه نود برای آتلیه دخترمم وقت گرفتم. دیشب که به همسر گفتم گفت وقت بگیر و ببرش، حتی اگر من نبودم. برای سه شنبه ظهر وقت گرفتم.


با این اوضاع فکر کنم شب عیدم همینجا باشم!




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها