سال اولیه که مادرم. همسر همیشه میگفت این روز برای مادراست. هروقت مامان شدی کادو میدم. ولی میدونم تو درگیریها و مشکلات مالی الان، نه وقتش رو داره نه حوصلهش رو که کاری کنه.
مادرشم امروز رفت شهرشون. همسر صبح میخواست بره پیشش و مدارکی ازش بگیره، کادوش رو هم برد. یه کیف دستی که چند هفته پیش که رفته بودیم برای خرید بوت دید و چون قیمتش خیلی خوب بود خرید.
عصر زنگ زدم تبریک گفتم بهش. کلا بلد نیست با تلفن حرف بزنه. عجله داره زود قطع کنه. اجازه نمیده آدم حرف بزنه.
خونه مادرم فرداشب میریم چون خواهرم بخاطر مدرسه دخترش فردا میره، گفتم با هم باشیم.
فردا سالگرد عروسیمونه. بعدازظهر یهو تصمیم گرفتم امشب جشن بگیرم. فردا از صبح نیستم، آخر هفته هم ممکنه همسر نباشه.
کیک رو سفارش دادم آوردن. یه میز ساده هم چیدم. کادو ندارم امسال. شرایط مالی خطرناکه و خرجای اجباری زیاد. همسر هم حتما راضیه. فقط دلممیخواد یه عکس یادگاری داشته باشیم با دخترم.
درباره این سایت