هفته دیگه تولد دخترمه. منتظر بودم همسر بگه میخواد خانوادهش رو بگه یا نه. میخواستم ازش بپرسم ولی سختم بود. الان خودش گفت خانواده ت رو فردای تولد بگو، بهشون بگو خانواده من دعوتن.
تولد سه شنبه س و قبلا به همسر گفته بودم که فرداش مهمون دعوت کنیم که مهمونا پنجشنبه تعطیل باشن و عجله نداشته باشن برای رفتن. همسر میگه تولد رو فقط باید همون روز گرفت. تو قانون خودش روز قبل و بعد قبول نیست! ولی خب محبور شد.
منم ترجیح میدم فرداش بگیرم، اصلا یه هفته بعدش، ولی خانواده ش نباشن و نیان!
وقتی مدام رفتارای زشت دارن و همیشه هم طلبکارن چه دلیلی داره بیان؟ البته که آمادگیشو دارم که یکدفعه نظرش عوض شه یا خواهرش تلاش کنه که بیان.
هفته قبل برادرش میخواسته برگرده شهرشون و باید وسایلی که مال مادرش اینا بود بهشون میداد و اینقدر دعوا دارن که نمیخواست روبرو بشن.
همسر بااینکه خودش قهر بود ش واسطه شده بود که برادرش وسایل رو ببره بزاره تو آسانسور و برگرده. ولی طبق معمول که خواهرش باید همه جا باشه و سرک بکشه و حرف درست کنه، پاشده رفته دم در. به برادرزاده ش حرف زده. (همونی که میگفتن هیچ نوه ای جاش رو نمی گیره!) کلی هم حرف درست کرده که ظرفایی که برگردونده کثیف و داغون بودن. برادرشم گفته هارد من دستشونه. اونم گفته نه!
یعنی بین اینا ماجرایی باشه نمیتونی بفهمی راست چیه. از بس همه دروغ می گن.
الان مادر و خواهرش خوشحالن که داداششون برگشته شهرشون و اینا فقط تهرانن. فکر میکنن خیلی باکلاس شدن اومدن تهران. مدامم به جاری بد و بیراه میگن. تا دو سال پیش بهترین عروس بود. الان همه مشکلات داداششون بخاطر زنشه.
این حجم حرف و درگیری ارزش رفت و آمد داره؟
فقط دعا می کنم تولد به خوبی و بدون حرف و ناراحتی برگزار شه.
درباره این سایت