محل تبلیغات شما

دیروز که خونه مادرم بودم خیلی خسته شدم. خونه شون دوتا پله داره که شده دردسر. یه لحظه نمیشه دخترمو تنها گذاشت. خیلی وقته بلده ازش بالا بره ولی پایین اومدن رو بلد نیست. کلا هم میز و مبل و . زیاده و همش باید مراقبش بود. مادرمم اصرار داره خونه خودش مراقب دخترم باشه. خاله م که یه سر اومد اونجا گفت تو برو خونه شون. خونه ت برای بچه خطرناکه. گفت سختمه. نمی دونم چرا سختشه ولی گفتم هفته بعد که نمایشگاه کتابه و میخوام آخرهفته دو روز برم بیاد خونه مون. 

دیروز اینقدر دخترمو کنترل کردم و نگران بودم اتفاقی نیفته خسته شدم. خونه خودمون خیلی راحت تر و امن تره. 


امشب همسر میگفت بخش زیادی از ذهنش آزاد شده و تکلیف خواهرم معلوم شه بهتر میشه.

یکی دو ساعت بعد بهش گفتم یه بار میگی باید رابطه رو کم کنم یه بار میگی همه چیشون خوب شه تا خیالم راحت شه. مدامم دعوا داری. تکلیفت رو معلوم کن. گفت دارم کم‌ میکنم.


امیدوارم سر حرفش بمونه.





مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها