محل تبلیغات شما

پسرخاله همسر امشب زنگ زد بهش. گویا خانواده همسر بهش زنگ زدن از همسر شکایت کردن! دیروز باز دعوا داشتن که البته عجیب نیست. 


همسر نمی‌خواست جلوی من همه چیزو بگه ولی گفت درسته من اعصابم ضعیف شده و زود درگیر میشم ولی بیشترین مشکل رو با این سه نفر دارم. (مادر و خواهر و برادرش) گفت من پول قرض کردم ولی اصلا براشون مهم نیست و یه ت به خودشون نمیدن که زودتر خونه اجاره ای رو خالی کنن تا بشه پولش رو گرفت. من مدام دارم میگم تازه چند روز پیش رفتن یکم وسایل رو جابجا کردن. هنوزم بقیه وسایل رو نبستن. عادت کردن ما بریم حمالی! (دفعه قبل حق داشتم گفتم چرا هیچ کار نکردن تا تو بری)


گفت به من گفتن طلا فروختیم بعد فلانی دیده همه طلاهاشون هست. اصلا براشون مهم نیست. درسته من اعصابم ضعیف شده ولی بخش عمده ش بخاطر همینا بوده ولی نمی‌خوان قبول کنن. مدام به من می‌گن برو دکتر. برو مشاور. (چون قبلا همسر به خواهرش اینو گفته مثلا داره تلافی میکنه!) 


گفت به این نتیجه رسیدم که اصلا چیزی درست نمیشه. اونا بیخیالن و من خیلی حساس و با دیسیپلین. با هم نمیسازیم. این موضوع تموم شه سالی یکی دو بار همو ببینیم بسه.


اعتراف میکنم از این حرفش خوشحال شدم و امیدوارم بعدا یادش نره و بهش عمل کنه. پسرخاله‌ش هم اینارو نمیشناسه. اگر خودش رو درگیر کنه چند وقت دیگه م با اون درگیر میشن و بهش گیر میدن. 


ولی نمی‌تونم پنهان کنم که دوست دارم رابطه کم بشه. واقعا وسط زندگی ما هستن. 




مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها