میدونستم نباید از حرفای همسر خیلی خوشحال بشم.
امشب تو راه برگشت خونه صحبت کار من شد. گفت هفته ای دو روزم خوبه بری. اگر مادرت سختشه مادر منم هست! گفتم میزارم مهد. گفت نه. ما که اطرافمون کمک داریم.
اول چیزی نگفتم بعد که تکرار کرد و گفت البته اگر شرایط ما عادی شد. گفتم دیشب میگفتی باید دور باشیم، الان میگی بچه رو بزاریم پیشش؟! گفت حالا اگر عادی شد. گفتم حالا هروقت عادی شد حرفشو میزنیم.
برای اون یه حرف ساده بود ولی من اینقدر دیوونهم که از الان نگران و مضطرب بشم! میدونم کارم اشتباهه که برای اتفاق نیفتاده ناراحت میشم. اصلا معلوم نیست چی بشه و مهمتر اینکه کار کردن و نکردن دست خودمه. ولی فکرم خراب میشه دیگه.
تا یه جوری احتمال این موضوع بسته نشه من همش نگرانم.
درباره این سایت